بهرام بیضایی حدود هفت سال پیش به همراه همسرش مژده شمسایی از ایران مهاجرت کرد. یکی از روزهای گرم شهریور سال ۸۹، استاد مسلم سینما و تئاتر ایران، دو سال پس از ساخت «وقتی همه خوابیم» از ایران رفت. فیلمی که بدبینی مشهود حاکم بر فضای آن تداعی کننده احوالات وی در آن مقطع است. او به دعوت دانشگاه استنفورد آمریکا برای تدریس سینما راهی ایالات متحده شد تا تجربیات گرانبهایش را به دانشجویان این مرکز آموزشی منتقل کند. اخیراً هم او دکترای افتخاری ادبیات دانشگاه اسکاتلند را دریافت کرد تا ما به مصداق «آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا می کرد» در حسرت بمانیم و برخی مفاخرمان را با فراق در غربت ببینیم. بیضایی را در عکس حاضر در سال ۱۳۵۶ سر صحنه فیلم «کلاغ» می بینید. چهارمین ساخته بیضایی پیش از انقلاب پس از «رگبار»، «سفر» و «غریبه و مه». بیضایی در «کلاغ» دوباره به مضمون مورد علاقه خود «بحران هویت» و «گمگشتگی» می پردازد. هر چند سیاهی و سردی حاکم بر فیلم «کلاغ» که دیگر حتی رگه هایی از طنز زیر لایه های «رگبار» را هم نمی شود در آن جست، خبر از تغییر دیدگاه بیضایی در سینمای آن روز دارد. او یک سال بعد طی سخنرانی ای در دانشگاه اصفهان می گوید: «باید گول زد. باید فریفت و به نوعی نظر تهیه کننده را جلب کرد و فیلمی یا تئاتری را روی صحنه آورد».
در «کلاغ» این نگاه بیضایی به جامعه پیرامونی اش مشهود است و گویی درمان این بحران هویت را در«باز بستن روزگار وصل خویش» می داند. همان طور که در پایان «کلاغ»، آسیه (پروانه معصومی) از واقعیت هویت تصویری که مدت ها در پی تشخیص آن بوده، آگاه می شود. ردپای این جنس نگاه را در ماهیت و شاکله ای دیگر در سینمای واروژ کریم مسیحی که اینجا دومین دستیاری اش را در کنار بیضایی پس از «غریبه و مه» تجربه می کند و در سینمای بهمن فرمان آرا که تهیه کننده «کلاغ» است نیز می توان مشاهده کرد.
این فیلم سیاه و سفید بیضایی که گفته می شود با الهام از «هشت و نیم» فدریکو فلینی ساخته شده، در بی رنگی غمباری تماشاگر را با دنیای روح زده کاراکترهایش همراه می کند. هر چند بیضایی حتی در فیلم های رنگی اش به ویژه «مسافران» و «شاید وقتی دیگر» نیز رنگ ها را به احاطه خود در آورده و روایت خزنده و عبوس درام هایش را با تکیه بر همین فضا پیش می برد.
استاد درباره واکنش تماشاگران با این ساخته خود گفته است: «قدیمی ها این فیلم را با نوعی حسرت برای تهران دیروز دیدند، جوان ها آن را به مثابه بخشی از گذشته دیدند که آن را نمی شناختند. برخی فیلم را هجوی از وضع ایران شمردند و تلویزیون آن و سرشت برنامه های تلویزیون، هجوی از مردی که فن شناسی و رسانه های جمعی جدید را در اختیار دارد، اما از لحاظ روحی و فکری با این پیشرفت ها همگام نیست».
نشانه هایی از این توصیف بیضایی در عکس حاضر نیز قابل رویت است.